خاطراتی که سلطانه میگه در زمان نوجوانی
وقتی مادرش فوت میکنه پدرش یک ماه بعد با دختری ازدواج میکنه که یک سال از سلطانه بزرگتر بوده.
خواهر سلطانه با پیرمردی 62 ساله ازدواج میکنه که یارو روانی بوده و دگرازاری جنسی داشته اونقدر که سر خواهره را میکنه توی گاز که خفه بشه.کارش به بیمارستان میکشه.مادر پیرمرده کلی به خواهر سلطانه چیز میگه بجای اینکه عذر خواهی کنه .مادر دختر طلاقش بچه اش را میگیرد
روزی سلطانه با خواهر و برادر و یکی از دوستان برادرش که خیلی مذهبی بوده یعنی به مسافرت میرند.سلطانه سر زده وارد اتاق علی میشود و میبیند که علی دست و پای یک دختر 8 ساله را گرفته .همه جا پر از خون است و دوست علی در حال تجاوز به دخترک است و دختر جیغ و گریه میکند.سلطانه و خواهرش که ناظر بودند جیغ میزنند.همان موقع زنی 40 ساله در خانه را میزند.مادر دخترک بود.دختر با مادرش رفت
سلطانه بعدا میفهمد که علی به مادر دخترک پول داده و مادرش با رضایت دخترش را به دست پسرها سپرده