وارن بافت همیشه در حال ساختن بود.او سهام ها را میخرید و فروخت و پول میچرخید تا به رشد شرکت کمک کنه.
20 سال طول میکشه که سابقه خوبی بسازی و 5 دقیقه طول میکشه که از بین بره.
اگر قراره آرزو کنی درست آرزو کن.
وارن بافت عاشق کاریه که میکنه
برکشایر هاتاوای بیشترین سمایه گذار را داره و همه دوستش دارند.انگار انها سهامش را میخرند که داشته باشندش و نه برای سود.
برای وارن فکر سرمایه گذارها مهمه و اهمیتی به تحلیل گران نمیده.
او 15 درصد از ثروتش را به فرزندان و همسرش و بقیه ثروت را به موسسه خیریه ملیندا و بیل گیتس میده
هر کدوم از فرزندانش موسسه خیره مخصوص به خود را دارند.
وارن 1 درصد از پولش را خرج و 99 درصدش به دیگران میرسه.
او در سن 76 سالگی با استرید ازدواج میکنه
همسر اولش بر اثر سکته مغزی فوت میکنه
و این پایان مستند افسانه وارن بافت بود
برای خرید سهام همه یک دایره وسوسه انگیز میبینند.میخواهند طبق گفته دیگران آن را بخرند اما وارن این کار را نمیکنه.او یک دایره امن داره و چیزی که خارج این دایره باشه را بهش وارد نمیشه.
اگر در مورد سهام احساساتی باشی موفق نمیشی.
یکی از شاخص هاس مهم سرمایه گذاری دور یک سهام خوب خندق بکشی و نذاری کسی نزدیک بشه چون همه میخوان داشته باشندش
وارن در روز 5-6 ساعت مطالعه میکند.
تمرکز بخش مهمی از زندگی وارن بافت است.
وقتی روی چیزی تمرکز میکند دوست دارد در موردش بخواند ، در موردش حرف بزند و کسانی که به آن موضوع مربوط اند را پیدا کند و باهاشون در ارتباط باشد.
وارن میتونه به راحتی بیزینس ها را ارزیابی کنه.
دوست داره در جایی ساکت باشه و فکر کنه.
مطالب طولانی را گوش نمیده و اگر مطلبی طولانی بود در افکار خودش غرق میشه.
زمان در پول ساختن مهمترین چیزه .باید صبور بود.
وارن عاشق رقابته.
وارن بافت با 7 میلیون دلار دفتر را به بالای ساختمان هفت وود میبرد.در آن زمان خانه را اجاره میکند و دو سال بعد خانه ای که در حال حاضر در آن زندگی میکند را میخرد.3 تا بچه دارد.یک دختر و دو پسر.دخترش شبیه مادرش است و پسرش یک گوله آتش است و شیطان و پسر سوم خیلی آرام است.آنها هر شب شام را در کنار هم میخورند.
همسر بافت (سوزی) بسیار آرام و دلسوز بود و به همه کمک میکرد.به حقوق مدنی علاقه داشت و یک موسسه تاسیس کرد.آنها در اوماها زندگی میکردند.روزی سوزی تصمیم میگرد که در شهر دیگری زندگی کند و بافت را ترک میکند.به دوستش (استرید) میگوید که از وارن مواظبت کند.
بافت به مرور از حقوق مدنی خوشش می آید و سمینارها و سخنرانی ها را شرکت میکند.
ترفند سرمایه گذاری اینه که همه شرکت ها را بررسی کنی و یکی اشون را انتخاب کنی و احتمالا اونی نیست که همه میگند
وارن سهام شرکت برکشایر هاتاوای که در حال ورشکستگی بود را میخرد و آنقدر سهام های آن را میخرد تا مالک آن میشود و مدیریتش را عوض میکند
بافت در 16 سالگی مدرسه را تمام کرد .زمانی که دانشگاه میرود اولین سهام را میخرد.
نقل قول از وافت: دو قانون برای سرمایه گذاری وجود دارد
1-هرگز ضرر نکن
2-قانون اول را فراموش نکن
قانون ارزشی: صورت جساب شرکت ها را بدقت مطالعه کن .اگر سهام خوبی بخری زودتر جواب میگیری.
زنجیر عادت را زمانی میفهمی که برای پاره کردنش خیلی محکم شده است.
بافت با سخنرانی کردن مشکل داشته .روزی در روزنامه آگهی سخنرانی کارنگی را میبینه و در این کلاس شرکت میکنه
وارت شرکت خودش را راه انداخت و تا 6 سال برای بقیه سهام خرید.اسم هر شرکتی که بهش میگفتی میدونست چقدر درآمده داره و چکار میکنه.
ابتدا سرمایه گذاری را از شرکت ها کوچک ارزان قیمت شروع کرد.سهام شرکتهایی را میخرید که مثل سیگار برگ یه پک بهشون زدند و زمانی آن را میخرید که بیشترین پک را بشه بهش زد.
انیشتین : هشتمین عجایب دنیا نوشتن است.
زمانی شخصی برای پادشاه کاری کرد.پادشاه به او گفت:برای جبران برای تو چکار کنم؟شخص گفت :صفحه شطرنجی بیاورید و در خانه اول یک گندم بگذارید.در خانه دوم دو برابر اولی و در خانه سوم دو برابر خانه دوم و الی اخر.پادشاه متوجه شد باید کل پادشاهی اش را بدهد چون در خانه اول دو به توان شصت و چهار تا گندم باید بدهد.
وارن بافت متولد 1930 است و در حال حاضر 90 ساله است.
پدرش هم شرکت خود را داشته و تاجر بوده است و در بورس هم بوده.مدام به شرکت هایی که در آنها سهم داشته سر میزده است.
بافت اولین کتاب سرمایه گذاریش را در دفتر پدرش میخواند.همه کتاب های دفتر را میخواند و بعضی ها را حتی دو بار.پدرش به او میگوید که گوله آتش است چون بیزینس خودش را راه انداخته است.
بافت در مدرسه معلم ها را اذیت میکرد.زمانی میخواسته است با دو تن از دوستانش از خانه فرار کند.
یه مستند با عنوان افسانه وارن بافت دیدم که خلاصه اش را براتون مینویسم
نمیدونم مستند چه سالی است اما در اون سال بافت با 62 میلیارد دلار ثروتمندترین مرد دنیاست.
او به جادوگر قمارها معروف است.از اعداد خوشش می آید و معامله های بلند مدتی میکند که برای او سودهای بیشماری دارد.
بچه که بود کنجکاو بود.خیلی دوست داشت کتاب بخواند.در هفت سالگی کتاب هفت هزار راه برای بدست آوردن هزار دلار را خواند.حساب کرده بود که چطور میلیاردر شود.او در سن 30 سالگی گفته بود که یک میلیونر میشود.
نوشابه و آدامس و روزنامه و مجله به در خانه ها میبرد و میفروخت.روزی 500 تا روزنامه پخش میکردکه برابر 1 سنت بود.
مردی پسر کوچک خود را برای چیدن میوه به باغی برد و به او گفت:
همین جا پای درخت باش و اطراف را ببین که کسی ما را نبیند
سپس بر بالای درخت رفت تا میوه ها را بچیند و در سبد بگذارد
پسر هوشیار فریاد زد :پدر ! یک نفر ما را میبیند.
پدر ترسان و با شتاپ پایین پرید و پرسید : او که ما را میبیند کجاست؟
پسر : او خدایی است که همه را میبیند و بر همه چیز آگاه است.
پدر شرمگین شد و برای همیشه از کار زشت خود دست برداشت
ای کاش انسان ها هم دست از کار زشت خود بر میداشتند تا ایرانی آباد بوجود می آمد
دست پسری در گلدان گران قیمتی گیر کرد.پدرش را به کمک طلبید.پدر هر چه کرد نتوانست دست پسر را از گلدان بیرون آورد .ناگزیر بود تا گلدان را بشکند.قبل از آن به پسرش گفت: انگشتانت را بهم بچسبان و دستت را بیرون آور
پسر پاسخ داد نمیتوانم
پدر شگفت زده : چرا؟
پس گفت: در دستم سکه ای را نگه داشتم اگر مشتم را باز کنم سکه از دستم می افتد
نتیجه : گاهی انسان به بعضی از چیزها چنان اهمیت میدهد که ارزش دارایی های پر ارزش خود را از یاد میبرد.