دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

سلطانه نوجوان

نویسنده گمنام |

خاطراتی که سلطانه میگه در زمان نوجوانی

وقتی مادرش فوت میکنه پدرش یک ماه بعد با دختری ازدواج میکنه که یک سال از سلطانه بزرگتر بوده.

خواهر سلطانه با پیرمردی 62 ساله ازدواج میکنه که یارو روانی بوده و دگرازاری جنسی داشته اونقدر که سر خواهره را میکنه توی گاز که خفه بشه.کارش به بیمارستان میکشه.مادر پیرمرده کلی به خواهر سلطانه چیز میگه بجای اینکه عذر خواهی کنه .مادر دختر طلاقش بچه اش را میگیرد

روزی سلطانه با خواهر و برادر و یکی از دوستان برادرش که خیلی مذهبی بوده یعنی به مسافرت میرند.سلطانه سر زده وارد اتاق علی میشود و میبیند که علی دست و پای یک دختر 8 ساله را گرفته .همه جا پر از خون است و دوست علی در حال تجاوز به دخترک است و دختر جیغ و گریه میکند.سلطانه و خواهرش که ناظر بودند جیغ میزنند.همان موقع زنی 40 ساله در خانه را میزند.مادر دخترک بود.دختر با مادرش رفت

سلطانه بعدا میفهمد که علی به مادر دخترک پول داده و مادرش با رضایت دخترش را به دست پسرها سپرده

  • نویسنده گمنام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی