دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

۷ مطلب با موضوع «زندگینامه» ثبت شده است

توافق سلطانه با همسرش

نویسنده گمنام |

سلطانه با این شرط که همسرش حق ازدواج دوباره را ندارد زد همسر باز میگردد.کریم قبول میکند و سلطانه با بچهایش به خانه باز میگردند.

انها قصر جدیدی از خود دارند.

برادر کریم که فردی زن باز بوده و خود به مادرش گفته بوده که اهل زندگی کردن نیست با یک نگاه عاشق خواهر سلطانه میشود و با هم ازدواج میکنند و زندگی عاشقانه ای را میگذرانند

 

خاطره یکی از خدمتکاران سلطانه در خانه پدری:

سلطانه یک خدمتکار فلیپینی داشته است که برای او درد و لد میکرده.خدمتکار داستان دوستش که برای کار با هم عربستان امده بودند را نقل میکند.

انها زندگی سختی داشته اند و برای پول به کار در عربستان روی می آورند.دوست خدمتکار در یکی از خانه های تاجر عربی که بسیار خشن بوده برای کار میرود.ددر ابتدا کار فکر میکرده که در ان خانه تنها خدمتکاران خانه را نگه داری میکردندولی همان شب اول متوجه میشود که مرد و پسران ان خانه به خدمتکاران تجاوز میکردند.

شب اول پدر خانواده به این دختر فلیپینی تجاوز میکند و شب دوم و شب سوم و شب چهارم و....

خدمتکاران حق ترک خانه را ندارند و هر خدمتکار جدید که وارد این خانه میشود این اتفاق میوافتد

سلطانه میگوید این اتفاقات در تمام خانه های عربی میوافتد 

 

 

و این خلاصه کوتاهی بود از کتاب شاهزاده خانم سعودی

لینک دانلود کتاب را در پست ثابت قرار داده ام

 

  • نویسنده گمنام

اقدام سلطانه با طلاق

نویسنده گمنام |

ماجرای برادر کریم ختم بخیر شد اما کریم با سلطانه سنگین رفتار میکرد و در اتاقهای جدا از هم بودند و کریم به سلطانهگفته بود که میخواهد او را طلاق دهد

سلطانه نقشه ای طراحی کرد.چمدانش را بست و با جت به کشوری  ک فرزندانش در آنجا در حال تحصیل بودند حرکت کرد ولی به تمام اعضای خانه گفت که به دوبی در ویلا یشان میرود و همسرش برای خبر گیری ب آنجا تلفن کند

بچه ها را با خود به مقصد کشوری جدید برد و هیچکس از او خبری نداشت

کریم همه جا دنبال او گشت ولی پیدایش نکرد.

چند ماه بعد سلطانهبه خواهرش زنگ زد تا خبر سلامت خودشونو بهش بده

خواهرش گفت که کریم میخواهد با تو دیدار کن

در لبنان قرار گذاشتند و سلطانه با چندین بادیگارد به دیدار همسرش رفت

  • نویسنده گمنام

ازدواج سلطانه

نویسنده گمنام |

 

ازدواج سلطانه

 

در قصر خواهرش ازدواج میکنه و 12 روز به کشورهای مختلف به عنوان ماه عسل سفر میکنه.

کریم بسیار ثروتمند بوده.اون یه وکیل سعودیه که چنددین قصر در جاهای مختلف دنیا داره

رسم بوده که عروس در خانه مادرشهر زندگی کنه

البته خانه پدری کریم هم قصر بوده .دارای چندین ماشین مازراتی و سه تا جت با خلبان های امریکایی و 22 تا مستخدم فیلیپینی و لبنانی و جاهای دیگه بوده

مادرشوهر سلطانه با ععروسش خوب نبوده و مدام اذیت میکرده و یک روز باعث دعوا بین پسر و عروسش میشه که کریم سیلی ای به سلطانه میزنه

ان زمان انها سه فرزند داشتند.

در همان زمان برادر کریم دچار مشکلی میشه که به شخص شاه مربوط میشده و پدر سلطانه میتونسته حلش کنه

سلطانه به مادرشوهرش میگه که یا سرشو از زندگی انها بکشه بیرون یا به پدرش میگه کاری کنه که برادر کریم را توبیخ کنند

مادرشوهر ساکت میشه و صبر میکنه تا مشکل برادر کریم حل بشه

  • نویسنده گمنام

خواستگاری سلطانه

نویسنده گمنام |

خاطره ازدواج سلطانه

 

حدودا 16 ساله بود که یکی از عموزادگانش به خواستگاری او رفت.در ابتدا سلطانه قبول نکرد و اصرار به پدر که باید قبل از ازدواج او را ببند.

دختران عربستان سعودی قبل از ازدواج همسر خود را نمیبینند و پدر  تصمیم میگیرد که با چه کسی ازدواج کنند

داماد به پدر سلطانه زنگ زد و خواست که او را ببیند و صحبتی کنند

پدر قبول کرد و روز موعود رسید.در اتاقی که عمه های و مادرشوهر اینده بودند بدون روبنده حضور پیدا کرد و از پس خوشش امد.اسمش کریم بود

کریم از پدر سلطانه خواست که تا زمان ازدواج با او تلفنی صحبت کند وپدر قبول کرد.این کار او جزو معجزات بود

عرب ها رسم داشتند که قبل از ازدواج دختر را ختنه کنند ولی یک پزشک ضررهای این کار را گفت و پدر سلطانه از این رسم صرف نظر کرد.

جشن ازدواج در قصر خواهر سلطانه برگزار شد

 

  • نویسنده گمنام

کشتن دختر

نویسنده گمنام |

خاطراه دیگه از زمانی که حجاب میکنه.با زن پدرش و دو تا از دوستاش میرن که روبتدی و عبا بخرن همون حجاب عرب ها.دو تا دوستاش شیطون بودند.به سلطانه میگن میخوای یکم تفریح کنی؟سلطانه میگه باشه
میردن دم در اسناسور پارکینگ.هر مردی که میومده دو تا دخترا کنار میکشیدنش و از میپرسیدند میخوای تفریح کنی؟مرده میگفته باشه.بعد ازش میپرسیدند خانه یا ماشین داری که بریم انجا؟
سلطانه شصتش خبردار میشه و با زن پدرش سریع محل را ترک میکنه.چند روز بعد قضیه لو میره و اون دو تا دختر دادگاهی میشن.تحقیقاتی که کردند 14 مرد از اون ساختمان اعتراف کردند که همچین پیشنهادی شده
در عربستان حکم با پدر دختر است
پدر یکی از انها دخترش را با حضور دیگر افراد خانواده خفه میکنه
و ان یکی دختر توسط پدرش زندانی و با سومین زن یک مرد در روستایی دور افتاده میشه

  • نویسنده گمنام

سلطانه نوجوان

نویسنده گمنام |

خاطراتی که سلطانه میگه در زمان نوجوانی

وقتی مادرش فوت میکنه پدرش یک ماه بعد با دختری ازدواج میکنه که یک سال از سلطانه بزرگتر بوده.

خواهر سلطانه با پیرمردی 62 ساله ازدواج میکنه که یارو روانی بوده و دگرازاری جنسی داشته اونقدر که سر خواهره را میکنه توی گاز که خفه بشه.کارش به بیمارستان میکشه.مادر پیرمرده کلی به خواهر سلطانه چیز میگه بجای اینکه عذر خواهی کنه .مادر دختر طلاقش بچه اش را میگیرد

روزی سلطانه با خواهر و برادر و یکی از دوستان برادرش که خیلی مذهبی بوده یعنی به مسافرت میرند.سلطانه سر زده وارد اتاق علی میشود و میبیند که علی دست و پای یک دختر 8 ساله را گرفته .همه جا پر از خون است و دوست علی در حال تجاوز به دخترک است و دختر جیغ و گریه میکند.سلطانه و خواهرش که ناظر بودند جیغ میزنند.همان موقع زنی 40 ساله در خانه را میزند.مادر دخترک بود.دختر با مادرش رفت

سلطانه بعدا میفهمد که علی به مادر دخترک پول داده و مادرش با رضایت دخترش را به دست پسرها سپرده

  • نویسنده گمنام

شاهزاده خانم

نویسنده گمنام |

چند روز پیش در مورد یک شاهزاده خانم عربی کتابی خوندم که نویسنده اش خبرنگار زن آمریکایی بود
میخوام به طور خلاصه در موردش صحبت کنم

اسم شاهزاده در کتاب سلطانه است.مادرش 16 بچه بدنیا اورده که 11 تای انها زنده موندند.10 دختر و یک پسر.برای عرب ها پسر خیلی مهمه و همه چیز دارند و هر کار دوست دارند میتونند انجام بدند.

سلطانه خودش را دختر شجاعی میدونه چون سرکش و جسوره و نسبت به ظلمی که بهش میشه سکوت نمکنه

از بچگی با برادرش به نام علی خوب نبوده و علی کسی بوده که مدام همه را اذیت میکرده و تبیه نمیشه

روزی سلطانه با توله سگش در حیاط بازی میکرده.علی با دوستانش وارد حیاط میشن و علی میخواسته بزور توله سگ را بگیره که سلطان کلی جیغ میزنه.پدرشون میاد و حق را به علی میده و توله مال علی میشه.چند روز بعد علی از بازی با توله خسته میشه و سگ را از ماشین میندازه بیرون

کارهایی که سلطانه میکرده این بوده که وقتی علی در استخره انواع موجودات و حشرات موذی را توی اب مینداخته

روزی از پدرش یک انگشتر که در بازار دیده بوده میخواد ولی پدر براش نمیخره و برای علی یک ساعت رولکس میخره.سلطانه زمانی که علی در استخر بوده ساعت را داغون میکنه.پدر علی را دعوا میکنه و با این حال هفته بعد براش یه ساعت رولکس دیگه میخره

 

 

 

ادامه دارد...

  • نویسنده گمنام