دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

کشتن دختر

نویسنده گمنام |

خاطراه دیگه از زمانی که حجاب میکنه.با زن پدرش و دو تا از دوستاش میرن که روبتدی و عبا بخرن همون حجاب عرب ها.دو تا دوستاش شیطون بودند.به سلطانه میگن میخوای یکم تفریح کنی؟سلطانه میگه باشه
میردن دم در اسناسور پارکینگ.هر مردی که میومده دو تا دخترا کنار میکشیدنش و از میپرسیدند میخوای تفریح کنی؟مرده میگفته باشه.بعد ازش میپرسیدند خانه یا ماشین داری که بریم انجا؟
سلطانه شصتش خبردار میشه و با زن پدرش سریع محل را ترک میکنه.چند روز بعد قضیه لو میره و اون دو تا دختر دادگاهی میشن.تحقیقاتی که کردند 14 مرد از اون ساختمان اعتراف کردند که همچین پیشنهادی شده
در عربستان حکم با پدر دختر است
پدر یکی از انها دخترش را با حضور دیگر افراد خانواده خفه میکنه
و ان یکی دختر توسط پدرش زندانی و با سومین زن یک مرد در روستایی دور افتاده میشه

  • نویسنده گمنام

نظرات  (۱)

چک

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی