دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

دفتر خاطرات کتاب های من

خاطرات من از کتابهایی که میخونم و اتفاقات زندگی ام همراه نظرات

از کتاب شما یک جوجه اردک زشت نیستید نوشته مسعول لعلی


روزی یک کشاورز چینی سوپی را که با چوبی روی شانه خود حمل میکرد از جاده ای میگذشت.بعد از مدتی کاسه ترک خورد و شکست و تمام سوپ از بین رفت اما پیرمرد بی توجه به راه خود ادامه داد.
مردی که ماجرا را مشاهده میکرد رو به پیرمرد گفت:
سوپت به زمین ریخته است متوجه نشدی؟
کشاورز پاسخ داد: چرا صدای شکستنش را شنیدم و تمام سوپ از بین رفته است اما چه کاری میتوانم بکنم؟

اکثر آدم ها بخاطر اتفاقاتی که در گذشته براشون افتاده حرص میخورن و روح و روانشون را به خاطر چیزی که اتفاق افتاده و تمام شده آزار میدهند.اما تاسف خوردن در مورد گذشته بی فایده است . آینده هنوز نیامده و نگرانی در این مورد هم بی فایده است.چیزی که مهم است زمان حال است.

همین حالا را در یاب

  • نویسنده گمنام

روزی پیرمردی کاسه سوپی که به چوب روی شانه اش بود حمل میکرد.
در راه کاسه ترک برداشت و شکست ولی پیرمرد بی توجه به راهش ادامه داد.
کشاورزی که ناظر این اتفاق بود به پیرمرد گفت:متوجه نشدی؟سوپت ریخته است
پیرمرد گفت:چرا فهمیدم ولی کاری از دستم بر نمی اید

  • نویسنده گمنام

میمون ها را در کنار مارها قرار دادند

میمون ها از مارها نمیترسیدند اما از بلندگو صداهای وحشتناک گذاشتند تا میمون ها بترسند

میمون های دیگری هم که از مار نمیترسیدند با دیدن وحشت و ترس همنوعاشون انها هم ترسیدند

 

بعضی ها میترسند چون به چیزهای ترسناک ربطش میدهند

 

  • نویسنده گمنام

داستان قورباغه ها

نویسنده گمنام |

از کتاب شما جوجه اردک زشت نیستید نوشته مسعود لعلی

 

این داستان را همه بلدند

طی آزمایشی تعدادی قورباغه را داخل آب جوش می اندازند.قورباغه ها سریع بیرون میپرند.

ازمایش بعدی این بوده که همان قورباغه ها را در اب سرد می اندازند و اهسته اهسته حرارت را زیاد میکنند تا به نقطه جوش برسد

قورباغه ها بدون هیچ مقاومتی در دیگ اب جوش میپزند

چون اهسته اهسته اب گرم میشود و انها عادت میکنند و متوجه تغییر در شرایط نمیشوند و در اخر میمیرند

 


 

نقل مملکت ماست که ایرانی ها اروم اروم میپزند تا بمیرند و کسی هم کاری نمیکنه

  • نویسنده گمنام

روز عاشوراست التماس دعا

 

سلام

میخوام خلاصه کتاب زندگینامه مارگارت تاچر نخست وزیر انگلستان را بنویسم.

مارگارت دختر یک خوار و بار فروش است .نه پولدار هستند و نه فقیر اما پدرش آدم صرفه جویی است.

مارگارت صرفه جوئی و امور اقتصادی را از پدر یاد میگیرد.او در مصاحبه هایش از پدرش بعنوان کسی که به او کمک کرد و از مادرش فقط یک نام یاد میکند.

پدرش شهردار شهر کوچکشان میشود.

مارگارت به دانشگاه اکفرد میرود.او همیشه پر تلاش و پر کار است.وارد حذب محافظه کار میشود و بعد از چند سال رهبر حذب میشود

سپس با تتلاش بسیار به سمت نخست وزیری در می اید

دوره او مصادف با افزایش تورم بوده است.او برای کاهش تورم 15 درصد مالیات بر شخص را افزایش و به طرفداری از حذب کارگر حقوق کارگران را افزایش میدهد.

 

  • نویسنده گمنام

توافق سلطانه با همسرش

نویسنده گمنام |

سلطانه با این شرط که همسرش حق ازدواج دوباره را ندارد زد همسر باز میگردد.کریم قبول میکند و سلطانه با بچهایش به خانه باز میگردند.

انها قصر جدیدی از خود دارند.

برادر کریم که فردی زن باز بوده و خود به مادرش گفته بوده که اهل زندگی کردن نیست با یک نگاه عاشق خواهر سلطانه میشود و با هم ازدواج میکنند و زندگی عاشقانه ای را میگذرانند

 

خاطره یکی از خدمتکاران سلطانه در خانه پدری:

سلطانه یک خدمتکار فلیپینی داشته است که برای او درد و لد میکرده.خدمتکار داستان دوستش که برای کار با هم عربستان امده بودند را نقل میکند.

انها زندگی سختی داشته اند و برای پول به کار در عربستان روی می آورند.دوست خدمتکار در یکی از خانه های تاجر عربی که بسیار خشن بوده برای کار میرود.ددر ابتدا کار فکر میکرده که در ان خانه تنها خدمتکاران خانه را نگه داری میکردندولی همان شب اول متوجه میشود که مرد و پسران ان خانه به خدمتکاران تجاوز میکردند.

شب اول پدر خانواده به این دختر فلیپینی تجاوز میکند و شب دوم و شب سوم و شب چهارم و....

خدمتکاران حق ترک خانه را ندارند و هر خدمتکار جدید که وارد این خانه میشود این اتفاق میوافتد

سلطانه میگوید این اتفاقات در تمام خانه های عربی میوافتد 

 

 

و این خلاصه کوتاهی بود از کتاب شاهزاده خانم سعودی

لینک دانلود کتاب را در پست ثابت قرار داده ام

 

  • نویسنده گمنام

اقدام سلطانه با طلاق

نویسنده گمنام |

ماجرای برادر کریم ختم بخیر شد اما کریم با سلطانه سنگین رفتار میکرد و در اتاقهای جدا از هم بودند و کریم به سلطانهگفته بود که میخواهد او را طلاق دهد

سلطانه نقشه ای طراحی کرد.چمدانش را بست و با جت به کشوری  ک فرزندانش در آنجا در حال تحصیل بودند حرکت کرد ولی به تمام اعضای خانه گفت که به دوبی در ویلا یشان میرود و همسرش برای خبر گیری ب آنجا تلفن کند

بچه ها را با خود به مقصد کشوری جدید برد و هیچکس از او خبری نداشت

کریم همه جا دنبال او گشت ولی پیدایش نکرد.

چند ماه بعد سلطانهبه خواهرش زنگ زد تا خبر سلامت خودشونو بهش بده

خواهرش گفت که کریم میخواهد با تو دیدار کن

در لبنان قرار گذاشتند و سلطانه با چندین بادیگارد به دیدار همسرش رفت

  • نویسنده گمنام

ازدواج سلطانه

نویسنده گمنام |

 

ازدواج سلطانه

 

در قصر خواهرش ازدواج میکنه و 12 روز به کشورهای مختلف به عنوان ماه عسل سفر میکنه.

کریم بسیار ثروتمند بوده.اون یه وکیل سعودیه که چنددین قصر در جاهای مختلف دنیا داره

رسم بوده که عروس در خانه مادرشهر زندگی کنه

البته خانه پدری کریم هم قصر بوده .دارای چندین ماشین مازراتی و سه تا جت با خلبان های امریکایی و 22 تا مستخدم فیلیپینی و لبنانی و جاهای دیگه بوده

مادرشوهر سلطانه با ععروسش خوب نبوده و مدام اذیت میکرده و یک روز باعث دعوا بین پسر و عروسش میشه که کریم سیلی ای به سلطانه میزنه

ان زمان انها سه فرزند داشتند.

در همان زمان برادر کریم دچار مشکلی میشه که به شخص شاه مربوط میشده و پدر سلطانه میتونسته حلش کنه

سلطانه به مادرشوهرش میگه که یا سرشو از زندگی انها بکشه بیرون یا به پدرش میگه کاری کنه که برادر کریم را توبیخ کنند

مادرشوهر ساکت میشه و صبر میکنه تا مشکل برادر کریم حل بشه

  • نویسنده گمنام

خواستگاری سلطانه

نویسنده گمنام |

خاطره ازدواج سلطانه

 

حدودا 16 ساله بود که یکی از عموزادگانش به خواستگاری او رفت.در ابتدا سلطانه قبول نکرد و اصرار به پدر که باید قبل از ازدواج او را ببند.

دختران عربستان سعودی قبل از ازدواج همسر خود را نمیبینند و پدر  تصمیم میگیرد که با چه کسی ازدواج کنند

داماد به پدر سلطانه زنگ زد و خواست که او را ببیند و صحبتی کنند

پدر قبول کرد و روز موعود رسید.در اتاقی که عمه های و مادرشوهر اینده بودند بدون روبنده حضور پیدا کرد و از پس خوشش امد.اسمش کریم بود

کریم از پدر سلطانه خواست که تا زمان ازدواج با او تلفنی صحبت کند وپدر قبول کرد.این کار او جزو معجزات بود

عرب ها رسم داشتند که قبل از ازدواج دختر را ختنه کنند ولی یک پزشک ضررهای این کار را گفت و پدر سلطانه از این رسم صرف نظر کرد.

جشن ازدواج در قصر خواهر سلطانه برگزار شد

 

  • نویسنده گمنام

کشتن دختر

نویسنده گمنام |

خاطراه دیگه از زمانی که حجاب میکنه.با زن پدرش و دو تا از دوستاش میرن که روبتدی و عبا بخرن همون حجاب عرب ها.دو تا دوستاش شیطون بودند.به سلطانه میگن میخوای یکم تفریح کنی؟سلطانه میگه باشه
میردن دم در اسناسور پارکینگ.هر مردی که میومده دو تا دخترا کنار میکشیدنش و از میپرسیدند میخوای تفریح کنی؟مرده میگفته باشه.بعد ازش میپرسیدند خانه یا ماشین داری که بریم انجا؟
سلطانه شصتش خبردار میشه و با زن پدرش سریع محل را ترک میکنه.چند روز بعد قضیه لو میره و اون دو تا دختر دادگاهی میشن.تحقیقاتی که کردند 14 مرد از اون ساختمان اعتراف کردند که همچین پیشنهادی شده
در عربستان حکم با پدر دختر است
پدر یکی از انها دخترش را با حضور دیگر افراد خانواده خفه میکنه
و ان یکی دختر توسط پدرش زندانی و با سومین زن یک مرد در روستایی دور افتاده میشه

  • نویسنده گمنام